سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی جاهلان، دگرگون شونده و زودْ گسلنده است . [امام علی علیه السلام]
کوچه ی شوم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» کوچه ی شوم

  1. عیش وعزا مسافر یک کاروان ولی          افسوس عیش همسفر نیمه راه شد
  2.  
  3. من وتو مسافر یکی از کوچه های سرنوشت بودیم گام به گام
  4.  هم سرمست وشاد دور از همه ی دنیا برای دلمان جاده ها را
  5.  پشت سر می گذاشتیم نمی دانم در کدامین کوچه شوم سرنوشت
  6.  من بودیم که با خود اندیشیدم لحظه ای در کنار کوچه بنشینم وتا
  7.  تو از من دور نشده ای خود را با شتاب به تو برسانم من به تصور
  8.  اینکه اگر می نشستم تا لحظه ای پاهایم را تسکین دهم توهم به
  9.  احترام دل بیقرار من لحظه ای چند برایم تحمل می کنی نشستم
  10.   چشمهایم را از شدت خستگی روی هم فشردم نمی دانم در
  11.  حقیقت زمان چقدر طول کشید تا چشمانم را باز کنم اما برای
  12.  من به اندازه ی یک نفس کوتاه بود . چشمانم را گشودم حالت
  13.  غریبگی در کوچه ای نا شناس وجودم را در بر گرفت دیوانه
  14.  وار در کوچه می دویدم تورا صدا می کردم آری تو را جستجو
  15.  می کردم ولی بی فایده بود مدام با خود فکر می کردم
  16.  گمشده ام یا گمم کرده ای؟
  17. ساعتها در پی ات گشتم ولی گویا تویی از دیر باز روی زمین
  18.  برای من خلق نشده بود ی.
  19. شکسته،تنها وخسته از همه جا بریده و از همه کس دل کنده
  20.  دوباره در کنار کوچه نشستم به تصور اینکه باز گردی ومرا با
  21.  خود ببری اما افسوس این فقط رویا بود چنان زار برای غمم
  22.  میگریستم مانند کسانی که در سوگ عزیزان شیون می کنند
  23.   تو چه می دانی  چه کشیدم من...
  24. ای همسفرم من نمی دانم به کدامین گناه همپایت را در
  25.  تاریکی تقدیر قال گذاشتی وچگونه فراموشم کردی آخر چه شد
  26.  که یک آن فکر رفتن به سرت زد اما ای کاش گناهم را زمزمه
  27.  می کردی تا راحت تر با غم تو کنار بیایم راستش آنهمه سختی
  28.  سفر که پایان خوش را برایم در نظر داشتی ارزش این جدایی
  29.  را برایم   نداشت.خدایا گریه امان از دستم ربوده  آری به یاد
  30.  دارم آنجا بود که سر شکوه را با پروردگارم باز کردم که
  31.  ای خدا:چگونه غم  به این بزرگی رادر کتابچه ی کوچک
  32.  سرنوشت من جای دادی خدوندا این قصه را در کدامین
  33.  خط پیشانیم نوشته بودی یارب در قلب به اندازه ی یک
  34.  مشت من چگونه غمی به وسعت یک دنیا جا دادی وچرا
  35.  آن لحظه که این تقدیر را برایم مقدر می کردی یک لحظه
  36.  دلت به حال دل زار ودر مانده ی من رحم نیامد تا پایان
  37.  خوشی را برایم رقم بزنی تا من هم  با لاخره جایی در
  38.  گوشه ای از این دنیای بی کرانت به آرامش برسم
  39.  ولیکن حال که برایم این جور می خواهی حرفی نیست
  40.  فقط برایم صبر هم مقدر کن.
  41.  
  42. صنم

    عیش وعزا مسافر یک کاروان ولی          افسوس عیش همسفر نیمه راه شد

     

    من وتو مسافر یکی از کوچه های سرنوشت بودیم گام به گام

     هم سرمست وشاد دور از همه ی دنیا برای دلمان جاده ها را

     پشت سر می گذاشتیم نمی دانم در کدامین کوچه شوم سرنوشت

     من بودیم که با خود اندیشیدم لحظه ای در کنار کوچه بنشینم وتا

     تو از من دور نشده ای خود را با شتاب به تو برسانم من به تصور

     اینکه اگر می نشستم تا لحظه ای پاهایم را تسکین دهم توهم به

     احترام دل بیقرار من لحظه ای چند برایم تحمل می کنی نشستم

      چشمهایم را از شدت خستگی روی هم فشردم نمی دانم در

     حقیقت زمان چقدر طول کشید تا چشمانم را باز کنم اما برای

     من به اندازه ی یک نفس کوتاه بود . چشمانم را گشودم حالت

     غریبگی در کوچه ای نا شناس وجودم را در بر گرفت دیوانه

     وار در کوچه می دویدم تورا صدا می کردم آری تو را جستجو

     می کردم ولی بی فایده بود مدام با خود فکر می کردم

     گمشده ام یا گمم کرده ای؟

    ساعتها در پی ات گشتم ولی گویا تویی از دیر باز روی زمین

     برای من خلق نشده بود ی.

    شکسته،تنها وخسته از همه جا بریده و از همه کس دل کنده

     دوباره در کنار کوچه نشستم به تصور اینکه باز گردی ومرا با

     خود ببری اما افسوس این فقط رویا بود چنان زار برای غمم

     میگریستم مانند کسانی که در سوگ عزیزان شیون می کنند

      تو چه می دانی  چه کشیدم من...

    ای همسفرم من نمی دانم به کدامین گناه همپایت را در

     تاریکی تقدیر قال گذاشتی وچگونه فراموشم کردی آخر چه شد

     که یک آن فکر رفتن به سرت زد اما ای کاش گناهم را زمزمه

     می کردی تا راحت تر با غم تو کنار بیایم راستش آنهمه سختی

     سفر که پایان خوش را برایم در نظر داشتی ارزش این جدایی

     را برایم   نداشت.خدایا گریه امان از دستم ربوده  آری به یاد

     دارم آنجا بود که سر شکوه را با پروردگارم باز کردم که

     ای خدا:چگونه غم  به این بزرگی رادر کتابچه ی کوچک

     سرنوشت من جای دادی خدوندا این قصه را در کدامین

     خط پیشانیم نوشته بودی یارب در قلب به اندازه ی یک

     مشت من چگونه غمی به وسعت یک دنیا جا دادی وچرا

     آن لحظه که این تقدیر را برایم مقدر می کردی یک لحظه

     دلت به حال دل زار ودر مانده ی من رحم نیامد تا پایان

     خوشی را برایم رقم بزنی تا من هم  با لاخره جایی در

     گوشه ای از این دنیای بی کرانت به آرامش برسم

     ولیکن حال که برایم این جور می خواهی حرفی نیست

     فقط برایم صبر هم مقدر کن.

     

    صنم

     

عیش وعزا مسافر یک کاروان ولی          افسوس عیش همسفر نیمه راه شد

 

من وتو مسافر یکی از کوچه های سرنوشت بودیم گام به گام هم سرمست وشاد دور از همه ی دنیا برای دلمان جاده ها را پشت سر می گذاشتیم نمی دانم در کدامین کوچه شوم سرنوشت من بودیم که با خود اندیشیدم لحظه ای در کنار کوچه بنشینم وتا تو از من دور نشده ای خود را با شتاب به تو برسانم من به تصور اینکه اگر می نشستم تا لحظه ای پاهایم را تسکین دهم توهم به احترام دل بیقرار من لحظه ای چند برایم تحمل می کنی نشستم  چشمهایم را از شدت خستگی روی هم فشردم نمی دانم در حقیقت زمان چقدر طول کشید تا چشمانم را باز کنم اما برای من به اندازه ی یک نفس کوتاه بود . چشمانم را گشودم حالت غریبگی در کوچه ای نا شناس وجودم را در بر گرفت دیوانه وار در کوچه می دویدم تورا صدا می کردم آری تو را جستجو می کردم ولی بی فایده بود مدام با خود فکر می کردم گمشده ام یا گمم کرده ای؟

ساعتها در پی ات گشتم ولی گویا تویی از دیر باز روی زمین برای من خلق نشده بود ی.

شکسته،تنها وخسته از همه جا بریده و از همه کس دل کنده دوباره در کنار کوچه نشستم به تصور اینکه باز گردی ومرا با خود ببری اما افسوس این فقط رویا بود چنان زار برای غمم میگریستم مانند کسانی که در سوگ عزیزان شیون می کنند  تو چه می دانی  چه کشیدم من...

ای همسفرم من نمی دانم به کدامین گناه همپایت را در تاریکی تقدیر قال گذاشتی وچگونه فراموشم کردی آخر چه شد که یک آن فکر رفتن به سرت زد اما ای کاش گناهم را زمزمه می کردی تا راحت تر با غم تو کنار بیایم راستش آنهمه سختی سفر که پایان خوش را برایم در نظر داشتی ارزش این جدایی را برایم   نداشت.خدایا گریه امان از دستم ربوده  آری به یاد دارم آنجا بود که سر شکوه را با پروردگارم باز کردم که ای خدا:چگونه غم  به این بزرگی رادر کتابچه ی کوچک سرنوشت من جای دادی خدوندا این قصه را در کدامین خط پیشانیم نوشته بودی یارب در قلب به اندازه ی یک مشت من چگونه غمی به وسعت یک دنیا جا دادی وچرا آن لحظه که این تقدیر را برایم مقدر می کردی یک لحظه دلت به حال دل زار ودر مانده ی من رحم نیامد تا پایان خوشی را برایم رقم بزنی تا من هم

 با لاخره جایی در گوشه ای از این دنیای بی کرانت به آرامش برسم ولیکن حال که برایم این جور می خواهی حرفی نیست فقط برایم صبر هم مقدر کن.

 

صنم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » انصار ( یکشنبه 84/10/18 :: ساعت 5:29 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کوچه ی شوم

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 1550
» درباره من

کوچه ی شوم

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب